طبق معمول شب احیا بود و شب شلوغ اورژانس .

از ۲ ظهر تا ۲ شب یک سره میدویدم و ویزیت میخوردم.

همه دست و پا شکسته،چاقو خورده، دست و صورت بریده ، بچه سنگ تو دماغ کرده اون وسط ، کلی درد کلیه اون وسط ، مریض های خون دماغ اون وسط که همه اشونم با خودم بودن . 

اون وسط بخش هم ۱۰ تا خلاصه پرونده داشت ۱۰ شب.

تند تند کارها رو میکردم ، فقط تونستم ۲۰ دقیقه بشینم شام بخورم. 

از اون روزهاییم بود که میخواستم بشینم زمین زار زار گریه کنم‌. 

صبحش تو اتاق عمل حرف شد با استادم و درد و دل کردم و اتفاقاط و شرایطم رو گفتم و تهش گفت منم شرایط تو رو داشتم و نتونستم از ایران برم. 

و خب اتفاقات اخیر، تمام زندگی و تصمیماتم رو مختل کرده و من در آن واحد دارم مثل بولدوزر برای چند مسیر میجنگم و دیگه انگار جونی برام نمونده . 

دیشب وسط اون همه شلوغی میخواستم بشینم اون وسط و بگم من دیگه نمیام.

من دیگه از جام ت نمیخورم. 

تلفن دستم بود و سرم رو تکیه داده بودم به دیوار ، استاد جواب داد ، حرف زدیم ؛ مریض ها رو بستری کردیم ، موقع خداحافظی که داشت تلفن رو قطع میکرد پای تلفن به همسرش گفت ، چقدر خوبه این دختر. 

و من ناخودآگاه لبخند زدم و ته دلم از این تعریف قنج رفت. 

شب تا صبح دیگه به استاد زنگ نزدم و هرچی بود بستری کردم و ۷ صبح پیام دادم بهش که من بستری کردم این مریض ها رو و گذاشتم تو نوبت اتاق عملتون .

کشیک رو ۸ تحویل دادم. 

تو ماشین بودم دیدم برام استاد پیام فرستاده که دیشب شب خیلی شلوغی داشتی ، خسته نباشی ، خیلی عالی بودی .

و خب من تمام خستگی هام ، تمام گریه های درونیم، تمام سردردم ، پا دردم ؛ گرسنگیم ، همه از بین رفت و حالا بعد از یه دوش گرم میتونم به زندگیم دوباره ادامه بدم.

+کاش بفهمیم کلمات و جملات مثبت ما ، چقدر میتونه موثر باشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید اینترنتی فرش کاشان Matt prepare yourself for ielts and english learning اشتباهات بی پایان من فروشگاه هزارپیچ خرید پیچ و مهره خشکه و فولادی Joe مجله دکتر زیبایی ریه های زمین وبلاگ رسمی محمد طرفی جابری گاه نوشت های یک زن!