گریه میکردم پای تلفن و میگفتم این همه بیگاری بده ، این همه بیخوابی، عین برده ها ازت کار بکشن، تهش هیچی.
کلی هم فحش بد بد دادم و گفتم تف تو ریش فلانی و فلانی و فلانی و فلان و دین و بند و بساطشون که تمام زندگیمون رو به باد دادن .
بهم قول داد که تا یه مدت خیلی کوتاهی وضع عوض میشه و دلم رو گرم کرد.
الآن شنود نکرده باشن تلفن رو و نیان بگیرنم ببرنم اوین صلوااات . :))
بعدشم که آروم شدم رفتم و گوشه ی کرشمه رو با سه تارم تونستم خوب بزنم.
میگه :
جانم هزارُ مرتبه به به از آن لب شکرین
خدا کند جانم که نباشد اجل بقصد و کمین
جانم هزارُمرتبه به به از آن لب شکرینت شکرینت شکرینت
شکرینت شکرینت شکرینت از آن لب شکرینت.
___
بعدش گفتم گور بابای دنیا و همه اشون.
بالاخره هر جور شده یه سوراخ پیدا میکنم خودم رو نجات میدم.
الآنم دارم حاضر میشم برم بلیط قطارم رو عوض کنم و یه بادی به کله ام بخوره تا پف چشمهام بعد اون همه گریه بخوابه :)))
بعد هم برگردم بشینم پای درسم !
والاااع.
درباره این سایت